عاشقستانفلسفه، عرفان، معنویت، عشق، احساس، طنز.... شما هم بروید ببینید!

رضا بردستانی

دکور :

ساده

نور پردازی:

متوسط

( ای کاش امکانات کامل بود! زیرا، نوع ِ کار ِ ارائه شده، وابستگیِ انکار ناپذیری با نور دارد و هر بیننده ای در همان ابتدا متوجه می شد که این کار و این نورِ دست و پا شکسته که جمع و جور کردنش را احسان خوب بلد است! فاصله ها دارند.)

دیالوگ ها:

خام ....

(اما امید به بهبودی هست چرا که پس از گذشت دقایقی دیالوگ ها ، کم کم جان و جمالی یافت!)

بازی ها:

......

(زود است برای قضاوت اما گروه نشان داد که حرفه ای است و کارش را بلد است)

متن...

هر چه می خواهی از توس بخواه، همان مشهد خودمان! همان امام رضا(ع) رفتن های دهه ی آخر! همان زیارت هایی که خیلی ها نخستین سفر مجردی اشان با رفتن به حرم ِدوست سر و شکل گرفته است . تصویر؛ بریده بریده می آید! گاه فکر می کنی منزل هستی! چشم دوخته ای به جعبه ی جادویی و تله تئاتر تماشا می کنی ! هر چه می خواهی خودت را، ذهنت را ، حواست را اصلا تمرکزت را جمع کنی نمی شود! صدای پا می آید! رفت و آمد ها روی سِن زیاد است. دکور، تغییراتِ انسانی دارد و ای کاش همان جا گوشه ی صحنه می ایستادند و تو با خیالی آسوده همان جایی که رنگ صحنه زرد باید باشد و تو نارنجی می بینی دل می سپردی به داستانی که تو را تا روبروی پنجره ی فولاد برد.

صحنه آرام است ، نجوایی به گوش می رسد: دل بسپار به کرم و عظمت خداوندی که آفریننده ی امام رضا (ع) است. و باز همان نجوا تو را می برد به دور دست ها، به سرزمین عاشقانه ها، گریستن ها و درون خود سوختن ها!

تو را وصل می کند به سرزمین امیدهایی که در عینِ نا امیدی به باور و پدیدار شدن نشست . دلت تنگ می شود برای حرم و گنبدش، برای صحن و سرایش و کم کم می فهمی که صورتت خیس شده است ، داغ، دلت گٌر گرفته است و موسیقی ....

علی امیدی روزهای خوب و روشنی را در انتظار خود نگاه داشته است. پٌر انرژی است و شیفته ی کاری که به آن دل بسته است. آرام و بی حاشیه!

ذوق می کنی! تئاتر یزد می تواند بهتر شود. عالی شود. سر و صدایی به پا کند و ای کاش اهل ِ آن به کار و عرضه ی هنر متعالی خویش می اندیشدند و دیگر هیچ ! این تئاتر جا برای بهتر شدن دارد اما امکانات را نباید نادیده گرفت.

تکلیفمان روشن نیست به خودمان با صاحب! بالاخره کدام؟ صحنه یا پشت صحنه؟ بازی یا بازی گردانی؟ اجرا یا کارگردانی و ای کاش او تکلیفش را با خودش روشن می کرد!

حالا دیگر نور ها بهتر شده اند صحنه با نوری هماهنگ و گاه با پرش هایی که سهوی است و خوب می نشیند روی کار پیش می رود و ...

از حافظ می خواند و تو می خواهی داد بزنی که این دو بیت را تمرین می کردی و درست تر می خواندی و خوب که نگاه می کنی صاحب است در نقشِ نابینایی که راز ِ دل می داند اما بینا و نابینا ندارد شعر حافظ را ! اصلاً شعر را باید درست خواند!

حس می گیری! آرام به صحنه چشم می دوزی تا چیزی را از قلم نیاندازی و ... کارگردان ها حالا دیگر باید زنگ های متنوع و گاه به گاه موبایل ها را نیز جزیی از نمایش تعریف کنند تا پرت نشوی! گم نکنی و کار از این حرف ها گذشته است.

!!!یکی دو نفر از میانه می آیند و از نیمه دیدن تئاتر هم از آن حرف هاست!!!

شب اول بود اجرای اول و روی هم رفته متوسط! چند شب دیگر که اجرا شود حتماً بهتر خواهد شد. عاشقستان: فلسفه دارد، عرفان هست، معنویت رنگ و رویی در این نمایش برای خود به هم زده است، عشق و زیبایی هایش، احساس اگر زنگ موبایل ها بگذارد،و طنز انگار گره خورده است با کارهایی که صاحب بازی-کارگردانی می کند ....

شما هم بروید ببینید!

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا